داستان های ملانصرالدین
نوشته شده توسط : پوریا

 

بهشت و جهنم

یک رو حاکم از ملا پرسید: تا چه وقت انسان می زاید و می میرد؟ ملا جواب داد: تا وقتی که بهشت و جهنم پر شود.

**www.delbarak.loxblog.com**

دعای خیر ملا

ملا به عیادت یکی از دوستانش رفته بود. پرسید: خوب حالت چطوره؟. مرد گفت: الحمد الله . تا امروز تب داشتم و گردنم هم درد میکرد اما از صبح تا حالا بهتر شده ام و تبم از صبح شکسته است. ملا گفت: خدا را شکر , انشالله تا فردا گردنت هم بشکند.

**www.delbarak.loxblog.com**

بی عقلی ملا در تاریکی

نصف شب زن ملا او را بیدار کرد و گفت: ملا دزد اومده , زود باش کبریت کنار دست چپتو بده به من تا چراغ روشن کنم . ملا گفت:زن! توی این تاریکی من چه جوری دست چپ و راستمو تشخیص بدم!

**www.delbarak.loxblog.com**

تشیع جنازه مرد ثروتمند

ملا در هنگام تشیع جنازه یکی از تجار بزرگ بود, بلند بلند گریه میکرد. مردی به او گفت: ایا شما با این مرحوم نسبتی داشتید؟ملا گفت: گریم من به خاطر این است که من هیچ نسبتی با او نداشتم, چون اگر یکی از بستگان نزدیک او بودم.ارث او به من هم میرسید و از فقر و بیچارگی در می امدم.

 





:: بازدید از این مطلب : 431
|
امتیاز مطلب : 100
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: